گروه آموزشی ادبیات متوسطه دوره دوم استان آذربایجان غربی

waz.adabiyat@chmail.ir

وبلاگ گروه زبان و ادبیات فارسی آذربایجان غربی ، راهی برای تجربه لذت ادبیات

خلاصه کتاب مدیر مدرسه جلال آل احمد

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ب.ظ

ادبیات چهارم انسانی 

خلاصه داستان مدیر مدرسه

جلال آل احمد 1337 (جیبی، 170 صفحه)

معلمی دلزده از تدریس، مدیر مدرسه تازه سازی در حومه شهر میشود. در چند فصل کوتاه و فشرده با موقعیت مدرسه، ناظم و آموزگاران، وضع کلی شاگردان و اولیای اطفال آشنا میشویم. معلم کلاس چهار هیکل مدیر کلی دارد و پر سر و صداست. معلم کلاس سوم افکار سیاسی دارد. معلم کلاس اول قیافه میرزا بنویسها را دارد. معلم کلاس پنجم ژیگولوست. ناظم همه کاره مدرسه است. بچهها بیشترشان از خانواده باغبان و میراب هستند. در ضمن اشاراتی در لفافهها را به هوای سال و روزگار حدیث، رهنمون میشود. بهر حال، مدیر ترجیح میدهد از قضایا کنار بماند و اختیار کار را به دست ناظم بسپارد که «هم مرد عمل است و هم هدفی دارد.» اما مجبور است که در چند مورد راساً دخالت کند. مثلاً تماس با انجمن محلی برای «گدایی کفش و کلاه برای بچههای مردم». این چنین است که مدیر شاهد ساکت وقایع است اما در دلش جنگی برپاست. او پیوسته درباره خودش قضاوت میکند، و وسوسه استعفاء رهایش نمیکند. وقتی معلم کلاس سوم را میگیرند مدیر از خود میپرسد که چه کاری از دستش بر میآید. روزی که معلم خوش هیکل کلاس چهارم زیر ماشین میرود، مدیر در بیمارستان بالای هیکل درهم شکسته او، برای نخستین بار اختیار از کف مینهد و چشمهای از منش عصبی خود را نشان میدهد، به راستی آقا مدیر چه کاره است؟ در واقع او کارهایی جزیی صورت داده است: تنبیه بدنی را غدغن کرده، معلم زن به مدرسه «عزب اغلیها» راه نداده، یا اختیار انجمن خانه و مدرسه را به دست ناظم سپرده تا به کمک تدریس خصوصی بتواند کمک هزینهای به دست آورد. 

حالت عصبی مدیر و لحن پرتنش او در طول حدیثش بالا میگیرد، سرانجام در اواخر سال تحصیلی واقعهای ظرف شکیباییاش را سرریز میکند. پدر و مادری به دفتر مدرسه میآیند و با هتاکی و داد و بیداد شکایت میکنند که ناموس پسرشان را یکی از همکلاسیها لکه دار کرده است. بین مدیر و پدر طفل برخورد و فحاشی تندی در میگیرد مدیر که حسابی از کوره در رفته پسرک خاطی را صدا میکند و جلوی صف بچهها به قصد کشت او را میزند. اما وقتی خشمش تخفیف یافت پشیمان میشود «خیال میکنی با این کتک کاریها یک درد بزرگ را دوا میکنی؟… آدم بردارد پایین تنه بچه خودش را بگذارد سر گذر که کلانتر محل و پزشک معاینه کنند تا چه چیز محقق شود؟ تا پرونده درست کنند؟ برای چه و برای که؟ که مدیر مدرسه را از نان خوردن بیندازند؟ برای این کار احتیاجی به پرونده ناموسی نیست، یک داس و چکش زیر عکسهای مقابر هخامنشی کافی است.»

پسرک گناهکار که بد طوری کتک خورده خانواده بانفوذی دارد. مدیر را به بازپرسی احضار میکنند. مدیر سرانجام کسی را یافته که به حرفش گوش کند. به عنوان مدافعات ماحصل حرفهایش را روی کاغذ میآورد که « با همه چرندی هر وزیر فرهنگی میتوانست با آن یک برنامه هفت ساله برای کارش درست کند» و میرود به دادسرا. اما بازپرس ا زاو عذر میخواهد و میگوید قضیه کوچکی بوده و حل شده...

واپسین امید مدیر بر باد رفته است، هما نجا استعفایش را مینویسد و به نام یکی از همکلاسان پخمه اش که تازه رئیس فرهنگ شده پست میکند


  • ادبیات متوسظه

نظرات  (۲)

  • علی رضا دلفانی
  • بسیار بسیار داستانی چرت و مزخرف .....

    حالم به هم خورد 

    خاک عالم تو سر جلال

    7ق7ث7قخق8697

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی