گروه آموزشی ادبیات متوسطه دوره دوم استان آذربایجان غربی

waz.adabiyat@chmail.ir

وبلاگ گروه زبان و ادبیات فارسی آذربایجان غربی ، راهی برای تجربه لذت ادبیات

مأخذ این قصه که درقرن ششم شهرت داشت و خاقانی درتحفه العراقین بدان اشاره کرده و گفته است :    ( به نقل از کتاب احادیث و قصص مثنوی )

    حکایت ذیل است :
   در روزگار سلیمان  علیه السلام  شخصی دربازار مرغکی خرید که او را  هزار دستان گویند . اگر او را در نواهزار دستان است تو را در هوا هزار دستان بیش است . او را در نوا و تو ار در بی- نوایی . آن مرغک را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفس و جای و آب و علف بساخت . و به آواز او مستأنس می بود . یک روز ، مرغکی بیامد هم از جنس او بر قفس نشست و چیزی به قفس او فروگفت . آن مرغک نیز بانگ نکرد ومرد آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد و گفت ای رسول الله این مرغک ضعیف را به بهای گران بخریدم . و به آنچه شرط اول است از جای و آب و علف ، قیام نمودم تا برای من بانگ کند روزی چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزی به قفس او فرو گفت ، این مرغک گنگ شد . از او بپرس تا چرا اول بانگ کرد و اکنون نمی کند ؟
 و آن مرغک را گفت چرا بانگ نمی کنی ؟ مرغک گفت یا رسول الله من مرغکی بودم هرگز دام و دانة صیّاد نادیده . و صیّادی بیامد و در گذر من دامی بگسترد . و دانة چند در آن دام فشاند من چشم حرص بازکردم ، دانه بدیدم . چشم عیرت باز نکردم تا دام بدیدمی به طمع دانه دردام شدم . به دانه نارسیده در دام افتادم . پایم به دام بسته شد و دانه به دست نیامد . چنین باشد ( پروانه به طمع نور در نارافتاد ، چون مرغ به طمع دانه در دام آید ) صیاد مرا بگرفت و از جفت و بچه جدا کرد و به بازار آورد . این مرد مرا بخرید و در زندان قفس بازداشت من از سوز درد فرقت نالیدن گرفتم . او از سرغفلت و شهوت سماع می کرد . و از درد من غافل و بی خبر :
از درد دلِ محب حبیب آگه نیست           
می نالد بیمار و طبیب آگه نیست  
آن مرغک بیامد مرا گفت ای بیچاره چند نالی که سبب حبس تو این نالة تو است . من عهد کردم که تا در این زندان باشم نیز ننالم سلیمان  علیه السلام  بخندید و مرد را گفت این مرغک می گوید عهد کرده ام که تا در  زندان باشم نیز ننالم . مرد قفس پیش خواست و درِ او را برکشید و مرغ را رها کرد و گفت من این را از برای آواز دارم چون مرابانگ نخواهد کرد او را چه خواهم کرد . ( تفسیر ابولفتوح ، ج 1 ، ص 459 )
 و شیخ عطار در اسرار نامه این حکایت را به شکلی که با گفتة مولانا نزدیک تر است به نظم آورده .
حکیم هند سوی شـهر چین شد             
به قصر شاه ترکستان زمین ، شد
شهی را دیـد طـوطـی همنـشینش
قفس کرده ز سـختی آهـنیـنـش
چو طـوطی دیـد هنـد و را برابر
زبان بگشاد طوطی همـچو شـکر
که از بـهر خـدای ای کـار پرداز
اگر وقتی به هندوستان رسـی باز
سـلام مـن بـه یـارانـم رسـانـی
جـوابـم بـاز آری گـــر تـوانـی
بدیشـان گـوی کان مهجور مانده
زچشم همـنـشیـنان دور مـانـده
به زنـدان قـفس چون سوگواری
نه همدردی ورانه غمـگـســاری
چه سـازد تا رسـد نزد شـما باز
چه تدبیر است گفتم با شــما راز
حکیم آخر چو با هندوسـتان شد
برِ آن طـوطـیان دلـسـتان شـــد
هزاران طوطی دل زنده می دیـد
به گردشاخه ها پرنده مـی دیــد
و همچنان به توصیف زیبایی طوطیان می پردازد و از باز گفتن سخنان طوطی برای آن طوطیان سخن می راند ومی گوید زمانی که طوطیان این سخنان را شنودند همه با هم از درختان بر زمین افتادند مثل اینکه جان به جان آفرین تسلیم کرده باشند و حکیم هم از این وضعیت مردن آنها متعجب شد از گفتن سخنان طوطی با آنان پشیمان شد زمانی که دوباره به سوی چین رهسپار شد نزدِ آن طوطی آمد و این راز را برای او فاش کرد که یارانت همه از غم تو برخاک افتادند و مردند ، طوطی هم زمانی که این سخنان را شنید در قفس کمی بال و پرزد و مانند کسی که مرده باشد درقفس افتاد، یک نفر آمد و متوجه نشد که او خودش را به مردن زده از پای او گرفت و او را بر زمین انداخت وقتی آن طوطی زیبا بر زمین افتاد با سرعت از آنجا پرید و به آسمان رفت و سپس برسر قصر صاحبش نشست و. به حکیم هند گفت آن عزیزان این نکته را به من تعلیم دادند که مانند برگ بر زمین بیفت و اگر می خواهی رها شوی کاری را که ما انجام دادیم انجام بده و خودت را رها کن . 
بـمـیـر از خـویـش تـا یـابـی رهـایـی
کـه بـا مـرده نگــیرند آشـنـایــی
هر آن گاهی که دست از خویش شستی
توان جست از همه دامی به چستی
بـه جـای آوردم از یــاران خــود راز
کـنـون رفـتـم بـر یـاران خـود بـاز ))6
 
 
خلاصة داستان طوطی و بازرگان در مثنوی مولوی :
   بازرگانی طوطی زیبایی داشت که آن را در قفس محبوس کرده بود ،روزی بازرگان تصمیم گرفت که برای تجارت به هندوستان برود پس تمام اهل خانه و خدمتکارانش را فراخواند و از هر کدام از آنها پرسید که دوست دارند چه ارمغانی برایشان بیاورد ؟ هر کدام از آنها از او چیزی طلب کرد او هم وعده داد که همه ی آن چیزها را برای آنها بیاورد ، تا نوبت به طوطی رسید و خطاب به طوطی گفت توچه ارمغانی می خواهی تا از سرزمین هندوستان برایت بیاورم . طوطی گفت وقتی به هندوستان رسیدی و طوطیانی مانند مرا در آنجا دیدی به آنها بگو که طوطی من هم مشتاق دیدار شماست و از قضای روزگار گرفتار قفس است و از شما یاری می طلبد و می گوید آیا رواست، که شما خوش و خرّم به هر جا پرواز کنید و من در این گوشه قفس تنها و غمگین نشسته باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و همین که پیغام طوطی را به طوطیان رساند یکی از آنها به خود لرزید از بالای درخت بر زمین افتاد و مرد. بازرگان از گفتن این پیغام پشیمان می شود .
 وقتی به وطن خود باز می گردد ، تحفه هایی را که وعده داده بود به هر یک از بستگان و خدمتکارانش می دهد . در نهایت طوطی از او می پرسد پس ارمغان من کو ؟ بازرگان در حالتی که سراپایش خبر از پشیمانی می داد گفت : من از رساندن پیغام تو پشیمانم و طوطی هم علت پشیمانی او را پرسید . بازرگان می گوید وقتی پیغام تو را رساندم، یکی از آن طوطیان هم فوراً بر زمین افتاد و جان داد .
   در این هنگام طوطی هم برخود لرزید و برکف قفس افتاد ، بازرگان با دیدن این صحنه بیقراری ها کرد و زمانی که طوطی را از قفس بیرون انداخت ،پرنده که مرده می نمود، تا بالاترین جاها پرواز کرد و خود را نجات داد.
نظر استاد فروزانفر در رابطه با داستان طوطی و بازرگان 1
   « روش مولانا در نظم آن ، به صورتی است که پس از مقایسه هیچ شک باقی نمی ماند که او اسرار نامه را پیش چشم داشته و از اسلوب عطار در کیفیت بیان این حکایت استفاده کرده است با این تفاوت که شیخ عطار بنابر روش خود در آوردن قصص و امثال ، هیچ گونه مطلبی براصل ، علاوه نکرده و تنها آن را با تعبیری مؤثر و دلنشین از گفتگوی طوطی و حکیم هند بیان کرده است ولی مولانا مطابق اسلوب خویش از هر یک از اجزاء قصه ، قالبی با بهانه ای برای وصف احوال عاشقانة خود و مسائل عرفانی و فلسفی و دینی و اجتماعی ساخته و باز یافته و بدین جهت عطار آن را در بیست و شش بیت و مولانا در سیصد و شصت و هفت بیت و تقریباً به میزان چهارده برابر ( به قیاس گفتة عطار ) به نظم آورده است .
   اندکی پیش ار عطار ، ابولفتح رازی در تفسیر خود قصه ای مشابه این حکایت نقل می کند که به احتمال قوی ، منشأ آن باید روایات یهودیان باشد ، مطابق آن روایت ، زمان این قصه به روزگار سلیمان بن داوود پیغمبر که زبان مرغان می دانست می کشد و به جای طوطی ، سخن از هزار دستانی است که شخصی او را در بازار خریده و در قفس افکنده و به آواز آن دل خوش کرده بود ، مرغکی هم از جنس وی روزی بیامد و بر قفس نشست و چیزی فرو گفت ، هزار دستان نیز آواز برنکشید و سرود نخواند و بدین چاره گری سرانجام از قفس رهایی یافت . تفاوت اصلی این روایت با گفتة عطار یکی از جهت آن است که ذکری از گفت و گوی مرغ با کسی که او را گرفته بود و چاره جویی از مرغان دیگر در آن ، دیده نمی شود و دیگر پایان حکایت که طوطی خود را به مردگی می زند و رها می شود ولی هزاردستان خاموشی می گزیند و بدین چاره خلاص می گردد ، نکته ای که تمام اسرار و جوشش حکایت بر آن دور می زند . ریشة اصلی این دو روایت یکی است ولی به احتمال هر چه قوی تر ، این داستان به صورتی که عطار می آورد پیش از روزگار وی و دست کم دراواسط قرن ششم معروف بوده است ، خاقانی در تحفه العراقین می گوید :
من مرده به ظاهر از پی جست                
چون طوطی کو بمرد دوارست
    تحفه العراقین را خاقانی به سال ( 552 ) تقریباً همزمان با تألیف تفسیرابوالفتوح رازی به نظم آورده است ، اوحدالدین حامدبن ابوالفخر کرمانی ( متوفی 635 ) از معاصران عطار گفته است :
 
تــا از دم خـواجـگی و مـیـری نـرهی              
 گرمسیر سپاهی از اسیری نرهی
چون طوطی آن خواجه که آن رمز شنید
زین بند قفـس تا بنمیری نرهی
    در گفته ی این دو شاعر نیز ، موضوع قصّه ، طوطی و راه رستن او ، مرگست نتیجة این داستان به تمامی نظیر حکایتی است که مولانا در دفتر ششم ( ب 3799 ) نقل می کند . مولانا مضمون آن را در اندرزی به قطب الدین محمود بن مسعود بن مصلح کازرونی شیرازی از علماء بزرگ قرن هفتم هجری ( 710-634 ) فرموده است : « بعداز آن خدمت قطب الدین سئوال کرد که راه شما چیست؟ فرمود که راه ما مردن و نقد خود را به آسمان بردن ، تا نمیری نرسی ، چنانکه صدر جهان گفت تا نمردی نبردی »( مناقب افلاکی ، ص 116) .
   طوطی در این داستان ، نمودار جان علوی پاک و مجرد است ، قفس ، بدین مناسبت ، مثالی است از تن و یا قالب کثیف فرودین ، راه نجات و طریق رهایی آن ، آزادگی و حرّیت از قیودو بندهای ساختگی عادت و تلقین و به عبارت تمام تر ، ترک تعلّق و آویزش مادّی است .
   تمثیل روح به مرغ در اشعار پارسی بعداز ابوعلی سینا و انتشار « قصیدة عینیه » او و « رساله لطیر » تألیف وی و رساله ای بدین نام از ابوحامد محمد غزالی راه یافته است ، روح را مطابق روایت مسعودی عربان از جنس مرغان می پنداشته اند ( مروح الذهب در حاشیة کامل ابن اثیر ، ج 4 ص 112 ) مطابق چند حدیث ارواح مؤمنان در بهشت به صورت مرغان سبز فام در می آیند ، روح ابراهیم فرزند حضرت رسول اکرم (ص) گنجشکی از گنجشکان بهشت شده است ، جانهای کافران نیزمرغان   آتشین سیه فام می شوند . ( البدء و التاریخ ، ج 2 ، ص 104 ، 105 ، 120 ) .
 روح انسانی و فرشتگان با همدیگر مناسبتی روشن دارند ، هر دو ، از آسمان ویا عالم غیب به زمین       می آیند و باز به مقرّ اصلی خود باز می روند ، فرشتگان برای ابلاغ امر و جان به وقت خواب و پس از مرگ ، پس جان نیز باید مانند آنها بال و پر داشته باشد، همچنانکه مرغان که از زمین به هوا و از هوا به سوی زمین پرواز می کنند ، بال و پردارند ، این است سبب آنکه پیشینیان ملک و روح را با پرو بال ، تصور و تصویر کرده اند .
   به هر صورت مولانا این تمثیل و تصویر را اختراع نکرده است ، اصل قصه هم پیش از وی موجود و مشهود بوده است ، هنر او بسط و تفصیل آن حکایت است با تعبیری دل انگیز وشیوا و افزودن مسائل مختلف عرفانی و فلسفی و دینی به همراه مضمونهای شاعرانه و عاشقانه که درزیبایی و حسن تأثیر گفتارش تأثیری در خور توجه و در حد اعجاب به جا گذاشته است . 2
 (( محور اساسی این حکایت ، موت ارادی و گسستن از تعلقات غیر خدایی و رها شدن از خویشتن کاذب خود و نهایتاً به مقام فناء رسیدن است.به اعتقاد اکابرصوفیه واعاظم عرفا، فنا نتیجه ی فضل و رحمت الهی است . در این حکایت طوطی قفس نشین ، تمثیل سالک طالبی است که می- خواهد از قفس کالبد و مقتضیات آن رها شود . ضمناً در بیت 1830 نکته ای بس نغز درمسائل ارشادی و تربیتی آورده :
گفت طوطی : کوبه فعلم پند داد          
که : رها کن لطف آواز و وداد             
 
 1 / 1830
       که برای عموم مردم از خواص تا عوام آموزنده است و آن اینکه پند دادن به عمل ، قوی تر و مقبول تر از موعظه کردن های بی خاصیت لفظی است .))3
 
نظر دکتر عبدالحسین زرین کوب در رابطه با این داستان :
 (( چیزی که موت ارادی را وسیله ای برای رهایی روح نشان می دهد قصه ی یک همچو طوطی در قفس مانده ای است که تا وقتی به این موت ارادی که قطع علاقه از تحسین و اعجاب خلق است تسلیم نمی شود ، به آزادی نمی رسد و فقط وقتی این علاقه به اشتهارجویی را که سخن گفتن او هم ناشی از آن به نظر می رسد درخود می میراند ، می تواند به رهایی از قفس توفیق بیابد . این نکته نشان می دهد که روح هم برای آنکه از سختی ها و غربتهای حس برهد باید خاموشی گزیند . چرا که همین سخنگویی اوست که او را با تعلقات عالم حس و آنچه حبس و قفس ، رمزی از آن است پیوند می دهد . از آن جا که سخن صدای « خودی » است و فقط با خودداری از سخن است که می توان صدای خودی را خاموش ساخت و روح را آمادة وصول به جایی کرد که فقط نی از خود خالی شده و از خودی رسته می تواند آن را تجسم دهد . پس نفی سخن ، نفی حیات « خودی » است و شک نیست که نفس ناطقه تا وقتی از « خود » سخن می گوید به مرتبة تمکین که خاص کاملان راه است نرسیده است و هنوز در فقر و احتیاج که ناشی از خودی و از محدودیت آن است به سر می برد . پس ، از طریق التزام خاموشی است که نفس ناطقه از لوازم خودی می رهد و تدریجاً به نفس مطمئنه تبدیل می شود و (( روح )) سرانجام می تواند ندای « ارجعی » را بشنود و مثل « نی » صدای آن را منعکس کند.))4
 
نظر دکتر پور نامداریان دربارة این داستان :
 " قصة بازرگان و طوطی در دفتر اول می آید تا راه رهایی روح از قفس تن و جهان را تمثیلی باشد . بازرگان دراین داستان به سفر هندوستان می رود و پیغام طوطی خود را که حاکی از حبس او و اشتیاق در کنار طوطیان آزاد هند بودن است به طوطیان هند می رساند . یکی از طوطیان از شنیدن پیغام به لرزه می افتد و می میرد . بازرگان چون از سفر باز می گردد با تأسف ماجرا را برای طوطی خود نقل می کند . این بار طوطی بازرگان که راز مردن طوطی هند را دریافته است او راه رهایی خود را از حبس بازشناخته است . خود را به مردن می زند و از قفس نجات پیدا می کند . ناله و دریغ بازرگان برای طوطی آغاز می شود . مولوی داستان را مثل موارد دیگر با آب و تاب تمام شرح می دهد . داستان را چندبار قطع می کند و حکایتی دیگر را مطرح می سازد و بقیه ی داستان را از سر می گیرد و درخلال آن به مناسبت ، اندیشه های خود را به تفصیل دربارة غربت روح در این جهان و حال ارواح کامل ، اصل آن جهانی روح ، نقد زبان و سخن نیک و بد ، ارزش گریه و قدرت اولیا بیان می کند .
   ناله و زاری مرد بازرگان برای طوطی خود به نحوی سخت مؤثر بیان می گردد و با پس زمینه ی ذهنی داستان که گرفتاری و غربت روح در این جهان است و اشتیاق او به بازگشت به اصل ، هم نوا می گردد . سخنان تأثرآور بازرگان با طوطی مرده ، با سخنان مولوی در خطاب با انسان که طوطی روح در درون او پنهانست ، و با خودش روح جدا ماندة خود از معشوق ، چنان درهم می آمیزد که شارحان مثنوی را در تشخیص گوینده و مخاطب و شرح و توضیح ابیات دچار حیرت و تشتت نظر ساخته است :
ای دریغا اشک من دریا بُدی                   
تا نثار دلبر زیبابُدی "5
 
   
دخل و تصرف ها ی مولوی در این داستان:
   مولوی داستان طوطی و بازرگان را در دفتر اول مثنوی و پس از داستان « رسول قیصر » می آورد و درواقع در این داستان به سئوال مقدری که در پایان داستان پیشین آمده است پاسخ می دهد که آخرین بیت داستان « رسول قیصر » از این قرار است که :
که اشتهار خلق ، بند محکم است            
در ره ، این ازبند آهن کی کم است ؟ 
1/1546
   که درواقع این سئوال به نوعی پرسش تأکیدی یا استفهام انکاری است به این معنی که در راه رسیدن به خداوند شهرت جویی در بین خلق بند محکمی است که تو را از طی طریق باز می دارد و اسیر می کند و این بند از آهن هم بسیار محکم تر است مولوی در این داستان راه رهایی از اشتهار را به خوبی بیان می دارد و آن موت ارادی است .
   یکی از موارد عمده ای که داستان مولوی را از منابع آن متفاوت می کند طرز بیان مولوی است ، بنا به قول دکتر عبدالحسین زرین کوب : « طرز بیان مولوی در مثنوی سبک منبری نام دارد ، که عنصر اصلی آن قیاسات تمثیلی است که اقناع عوام و ارشاد و اغراء کسانی که واعظ و خطیب با آنها سروکار دارد ، محتاج آن است . اما مولانا این قیاسات تمثیلی را از ظاهر هیئت تعلیمی خود جدا می کند و آن را به صورتی در می آورد که مخاطب بدون آنکه احساس کند که گوینده اعتقاد یا پندار او را رد می کند ، تدریجاً از توجه به آنچه مصداق این تمثیل هاست خطایی را که در وهم و اعتقاد خویش دارد آشکار می بیند و به آنچه مراد گوینده است می رسد .
   یک وسیلة عمده که این گوینده را به این گونه انتاج موفق می دارد ، ذکر امثال و اتیان اشباه و نظایرست که از آن راه آنچه را مخاطب ، دشوار و نامحتمل می پندارد ، ممکن و متحمل نشان می دهد و هرگونه تردیدی را که درباب وقوع امر مورد نظر در ذهن وی راه دارد قابل رفع می سازد » . 6
 
   در ضمن این داستان که خود تمثیلی است برای بیان این حقیقت که " نیست گردیدن صوفی ، نابودی   اندام های تن و چهره و رخسار نیست . یا زدود گشتن لکه ای که بر جامه ی هستی نشسته است . نابودیِ آن ویژگی هاست که پرده ای می شود برابر چشمان رهرو و این پرده نمی گذارد که ویژگی های خدا ، نمایانی پذیرد . چون نابودی دست دهد ، تن زمینه ای می گردد برای جایگزینی آن ویژگی های خدایی و گاه درباور و پذیرش پاره ای ، جایگزینی خدا که گه گاه است و رفتنی و بازگشتنی ، یا همه گاه است و ماندنی . ابزار نابودی، شیفتگی است" 7 آکنده از تمثیل های گوناگون است و مولانا هر جا که مطلبی را می خواهد بیان کند ، برای فهماندن بهتر آن متمسک به شیوة تمثیل می شود که وجود این اندازه تمثیل نشانه ی آگاهی بالای او و سبک بیان خاص و منحصر به فرد اوست که در مثنوی تجلی می یابد . و اثر او را از هر حیث با منبع و مأخذ ابتدایی اش متفاوت می کند .
   از حیث ظاهر بین داستان عطار در اسرار نامه و داستان طوطی و بازرگان مثنوی شباهت بسیار است ولی همین تفاوت های ظاهری هم هر کدام برای بیان رازی از رموزی است که مولوی بر آنها واقف است . مثلاً در داستان عطار طوطی متعلق به شاه سرزمین چین است و حکیم هندو، پیام او را به طوطیان می رساند و وسیله ی رهایی او می شود ولی همانطور که قبلاً دیدم در قصة مثنوی صاحب طوطی خود بازرگانی است که برای تجارت به هند می رود و پیام طوطی را به طوطیان می رساند و بالعکس ، و سبب رهایی طوطی ، و درنهایت خودش از « خودی » می شود .
   اگر ما بنابرقول معروف طوطی را مصداقی از جان و روح آدمی بدانیم متوجه می شویم که پیام مولانا مؤثر تر است و آن ،این است که خود انسان تا خواست های مادّی و جسمانی خود را مثل شهرت طلبی ، زیبا نمودن ، راحت طلبی و بدون زحمت خوردن و خفتن و تمجید و تعریف دیگران را به زیر پا نگذارد و نادیده نگیرد ، هیچ گاه به رهایی نمی رسد ، درصورتی که در مثنوی عطار این با واسطه صورت می گیرد و در واقع کس دیگری یعنی حکیم هند و ، وسیله ی آزادی طوطی می شود و طوطی نیز پس از آزادی به او پند می دهد .
    یکی از شیوه هایی که مولانا در بیان داستان هایش به کار می برد این است که ناگهان خطاب خود را به سوی محبوب حقیقی باز می گرداند و آنچه ازضمیر پاکش می جوشد بر زبان می آورد ، به طوری که در این داستان زمانی که از زبان طوطی به بازرگان سخن می گوید و شکایت های خود را به خاطر دوری از یاران و موطن اصلی بیان می کند، ناگاه در بیت ( 1564 ) مخاطب خود را تغییر داده و خطاب به محبوب حقیقی یعنی خداوند چند بیتی می سراید:
گر فراق بنده ازبد بندگی است                     
چون تو با بَد ، بَد کنی ، پس فرق چیست
1 / 1564
    « در ادامه ی این داستان وقتی به مناسبت طوطی جان صفت اولی اجنحه عقول الهی را تداعی می کند ، در شرح آن به بیتی چند اکتفا می نماید و ناگاه از روایت و نقل به خطاب به نفس باز می گردد و به صیغة متکلم وحده خود را از نقل روایت باز می دارد و آنگاه به صیغة مع الغیر یاران را به بازگشت به دنبال قصه دعوت می کند ». 8
 شرح این کوته کن و رخ زین بتاب          
 دم مزن والله اعلم بالصواب
باز می گردیـم از این ای دوستـان                 
سوی مرغ و تاجر هندوستان              
     1 / 5  1584
 
همانطور که می بینیم این تغییر مخاطب با فاصله ای هر چه کوتاهتر از بیتی به بیت بعد به راحتی صورت می گیرد و به هیچ وجه کلام را ثقیل و نا زیبا نمی گرداند که این نیز خود از اختصاصات بیانی مولاناست، که اثر او را از منابع و مآخذ پیشین متمایز می سازد ، دخل و تصرفی که زیبایی کلام او را دو چندان کرده است .
    و سپس در ادامة داستان نیز باز هم این تغییر مخاطب ها ادامه می یابد تا آنجا که پس از گفتن پیغام طوطی به طوطیان یکی از آنها را مرده می یابد از گفتن این خبر پشیمان می شود و چند بیتی به حدیث نفس می پردازد و خود را ملامت می کند، آنگاه بیتی چند در مضار زبان می سراید و به ذَمِ سخنان ناروا و مدح سخنان حق زبان می گشاید .
    او علت ناروایی سخنان و تأثیر بد آنها را بر دیگران در این می بیند که جان های لطیف اسیر نفسانیّات و مادّیات شوند و خاصیّت حیات بخشی و درمانگری خود را از دست بدهند و سپس درفواید صبر سخن می راند ، در واقع مولانا همانطور که خودش می گوید، قصه را چون پیمانه ای می داند که درخلال آن معانی زفت را برما به گوارایی می خوراند و جانمان را با این معانی حلاوت می بخشد . 
   مولوی در ادامه به تفسیر قول عطار در بیان تفاوت میان سالک ناقص و سالک کامل که اولی در حالت مجاهده و دومی درحالت مشاهده است می پردازد و اینجا نیز باز همان مسئله تغییر مخاطب به چشم می خورد و سپس برای بیان تمثیلی بر این مطلب داستان ساحران و موسی را بیان می کند و به این مطلب در تفسیر قول عطار می رسد که : لقمه درروح انسان کامل به نور حق بدل می شود ولی تو که هنوز کامل نیستی در بهره وری از مواهب دنیوی و نکته گویی جانب احتیاط را رعایت کن و سپس با بیان مثال هایی چند به لزوم پاکی روح و روان آدمی اشاره می کند تا اینکه به « بازگفتن بازرگان ، با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان)) می رسیم :
    در پس این گفتار طوطی خود را به مردن می زند و بازرگان که می پندارد او مرده است به بی قراری می پردازد ، بنا به قول دکتر زرین کوب در کتاب سرنی : « وقتی بازرگان طوطی خود را در دنبال آنچه خود وی از حکایت طوطیان هندو جواب پیامی که از جانب طوطی خویش به آنها ابلاغ کرد ناگهان مرده می یابد و بر فقدان آن نوحه در می گیرد ، شکایت و نوحة او در دنبال سلسله ای طولانی از تداعی ها از صورت خطاب با طوطی تبدیل به خطاب با روح می شود و سپس تدریجاً لحن مناجات می گیرد و ظاهراً خیال شمس که مرشد و محبوب از دست رفته ی گوینده است سر بر می آورد و از غرقاب بی خودیها مولانا را هم مثل خواجة بازرگان به شور و عشقی که ورای ادراک جسم جسمانه است می کشاند ، و در طی مناجات همه چیز درحق و در عشق حق مستغرق و فانی می شود . » 9   مولانا در ضمن این بی قراری ها برای شمس ، شرح مهجوری خود را باز می گوید و این ابیات متضمن چند مطلب اساسی نیز می باشد ( به نقل از استاد فروزانفر ) :
1.   « ما به واسطه دریغ خورد وآرمان بردن ، خویش را از لذات و فوائدی که حیات برای ما فراهم کرده است محروم می داریم و به یاد گذشته ، حال و عیش نقد را از دست می دهیم . .
2.      نادان همیشه برای خود مشکل به بار می آورد و درد بر درد می افزاید .
3.   گسیختن انسان از چیزی که بدان دل می سپارد و فوت شدن آنها از آثار غیرت و نتایج عشق خداست که راضی نمی شود آدمی به تمام و کمال همت خود را به قبلة دیگر متوجه سازد .
4.      طوطی جان با خدا پیوسته است و هر چه می گوید وحی الهی است و هم او اصل شادیهاست .
5.      قافیه پردازی و صنعت سازی پرده ای است که بر جمال شاهد معنی می کشند .
6.   شخصیت واقعی را در فقدان و بر همزدن انیت تلقینی و ساختة عادات و روسوم و تربیتهای ناصواب می توان یافت .
7.   عشق نسبتی است میان عاشق و معشوق که به حسب ظاهر منشأ آن عاشقانند ولی به چشم واقع بین مبدأ آن معشوق است پس بدین نظر معشوق ،عاشق است و عاشقان معشوقانند .
8.      عاشق آن است که مراد خود را فرو می گذارد و خواهان رضای معشوق است .
9.   چون عاشق از سر مراد خود برخیزد و بی غرضی و بی طمعی خود را ثابت کند آنگاه معشوق درصدد باز جست او بر می آید .
10. زندگانی عاشق درمرگ است و هستیش موقوف نیستی وفناست . » 10
بنا به قول دکتر زرین کوب در کتاب بحر در کوزه : « شاید خوانندة عصر ما در این نکته که پیام رهایی و الزام به مرگ ارادی از هند به طوطی محبوس می رسد اشارتی به ارتباط مضمون اندیشة فنا با عقاید براهمه و نیروانای هندویان بیابد . اما این توهم ظاهراً تعمیم و توسّعی مبالغه آمیز خواهد بود و ارتباط طوطی با هند در ذهن قصه پرداز ما بیش از ارتباط مفهوم فنا باعقاید هندوان اعتبار و تداعی می شود ولیکن این نکته که رهایی طوطی از بند قفس خواجه را هم متنبه می کند سر این قصه را که رهایی از تعلقات حسی است برما معلوم می کند . » 11
    دکتر زرین کوب ، یک جا به مسئله ی رمز و رمزگرایی در مثنوی اشاره کرده است : « می گوید اگر چه مثنوی به سبب داشتن بلاغت منبری کم تر به زبان رمزی گراییده ؛ با این حال می توان نمادهایی در آن یافت که در سراسر مثنوی ابعاد سمبولیکی خود را حفظ کرده باشند . به عنوان نمونه ، یکی نی است که رمز عارف مشتاق و طالب بازگشت است و دیگر طوطی رمزی از نفس ناطقه که رنگ سبز وی رنگ تجدید حیات دنیا ی گیاه و رنگ بهار روینده است و به همین سبب اشاره ایی به ابدیت آن است » 12
 
مولوی در پایان این قصه وقتی زیان تعظیم خلق و انگشت نما بودن را که یکی از نتایج این قصّه است بیان می کند ، آنجا که مخاطب را از تعظیم و تملّق مردم بر حذر می دارد برای خودش این اندیشه پیش می آید که دوری از این دامها در حدّ قدرت و اختیار انسان نیست و بدون عنایات خداوند وجود خلق هیچ هیچ است و حتی عنایات خاصان حق هم برای این بسیج لازم است و این توجه به عجز و ضعف انسان ، باز ، وی را به تضرع و مناجات می خواند . در این مناجات هم از خدا می خواهد تا قطرة ناچیز علم خود را که عطای اوست به دریاهای خداوندی متصل کند و آن را از خواهش های جسمانی و نفسانی که به علت عدم تجانس با روح ، هر گونه علمی را درتیرگی حس محدود و ضایع می دارد وارهاند و آن قطره را با دریاهای خویش که علم واقعی از آنجا نشأت و مدد می یابد متصل سازد .
   با توجه به مطالبی که دربارة این قصه گفته شد به این نتیجه می رسیم که این داستان از جهات ظاهر شباهتهایی با داستان مأخذ در تفسیرابوالفتح و همچنین مثنوی اسرر نامه ی عطار دارد و مولوی در سرودن آن حتماً نظری خصوصاً به اسرار نامدی عطار داشته است ( البته این همان نسخه ای است که عطار در دوران کودکی مولوی به او هدیه کرده بود و طبق اقوال و روایات به پدر مولوی گفته بود که دیر باشد که این کودک آتشی درخلق افکند ، و این آتش همان آتش عشق است که با دیدار شمس در وجود مولوی رخ نمود شعله گسترد و شعاعش همچنان با گذشت قرن ها در وجود همه خوانندگان آثار مولوی خواه در هر کجای جهان باشند در تلؤلؤ است )
   ولی آنچه مولوی سروده است با این مآخذ تفاوت اساسی دارد و به هیچ وجه تقلید از آنها به حساب نمی آید بلکه ابداعی است که با توجه به آگاهی ها و پیش زمینه های قبلی صورت گرفته است و طرز بیان مولوی در مقایسه باعطار بسیار بسیط تر است و همانطور که قبلاً گفته شد تعداد ابیات مولوی چند برابر عطار است از این گذشته کلام مولوی آکنده از مثالها ، نمونه ها و اشاره به داستان ها و حکمتهایی است که در کلام عطار به چشم نمی خورد و کلام عطار فقط به بیان یک مطلب و آن هم رهایی از خودی برای رسیدن به آزادی و رهایی واقعی و پیوستن به خداست می پردازد .
 از جمله مباحثی که در این داستان مطرح است عبارتند از : یاد کردن یاران از یکدیگر ، درخواست بخشایش الهی به مناسبت بدبندگی ، برابر بودن بدی و نیکی و جفا و وفا درنظر عاشقان ، اهمیت احتیاط در سخن گفتن ، سود و زیان زبان ، تشبیه روح آدمی به مرغ ، دور شدن از صفات نکوهیده و متحول کردن درون برای بنای وجود شخصیت متعالی و . . . . و در راه کسب معرفت شرط نخست ابراز نیاز و فروتنی است همانطور که معنی مردن طوطی نیاز به آزادگی و رستن از قید قفس تن بود .
 
 
 
پی نوشت:
1-فروزانفر،احادیث وقصص مثنوی،1381،77-75.
2-فروزانفر،شرح مثنوی شریف، 1373،4-591.
3-زمانی،دفتراول،1386،5-494.
4-زرین کوب،نردبان شکسته ،1386،5-164.
5-پورنامداریان،1380،273.
6-زرین کوب،سرنی،1386،3-132.
7-پرتو،1379،130.
8-زرین کوب،سرنی،1368،152.
9-همان،50-149.
10-فروزانفر،شرح مثنوی شریف،1373،230.
11-زرین کوب،بحردرکوزه،1367،246.
12-زرین کوب،سرنی،1368،273.

منبع :
http://www.arthamadan.ir/PrintListItem.aspx?id=13271
 
 
  • ادبیات متوسظه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی