گروه آموزشی ادبیات متوسطه دوره دوم استان آذربایجان غربی

waz.adabiyat@chmail.ir

وبلاگ گروه زبان و ادبیات فارسی آذربایجان غربی ، راهی برای تجربه لذت ادبیات

معنی روان درس شیر و گاو

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ

داستان شیر و گاو

   بازرگانی بود ثروتمند و فرزندان او بزرگ شدند و از در آ مد و کار خود داری کردند و در استفاده از اموالش زیاده روی می کردند پدر پند و نصیحت آ نها را لازم دید و در حین نصیحت گفت : که ای فرزندان اهل دنیا در طلب سه چیز هستند و به آ ن سه چیز نرسند مگر اینکه چهار ویژگی را داشته باشند اما آ ن سه چیز که همه در طلب آ ن هستند : زندگی راحت ، مقام بلند و رسیدن به اجر آ خرت است و اما آن چهار چیز که به وسیله آن به این هدفها می توان رسید ذخیره کردن مال از راه درست و حفظ و بخشش آن به صورتی که به مصلحت زندگی  و رضایت خانواده و ذخیره ی آ نها منجر میشود  و نگهداری نفس از آ فات به حدی که در توان باشد و هر کسی که از این چهار ویژگی یکی را نادیده بگیرد زمانه مانعی در راه رسیدن به آ رزوهایش قرار می گیرد . پسران بازرگان به نصیحت پدر گوش دادند و فایده ی آ ن را به خوبی در یافتند و برادر بزرگ آ نها به کار تجارت روی آ ورد و به سفرهای دور دست رفت و دو گاو با او بود به نام های شنزبه و نندبه در مسیر به باتلاقی رسیدند که شنزبه در آن گیر کرد با چاره گری آن را بیرون آ وردند قدرت حرکت نداشت بازرگان مردی را برای نگهداری آن گاو گذاشت تا از آ ن مراقبت نماید تا وقتی که قدرت بیاید و به دنبال او برود آن مرد یک روز بماند و خسته شد شنزبه را همان جا رها کرد ورفت و به بازرگان گفت:  هلاک شد و شنزبه به مرور زمان بهبود یافت و به دنبال چراگاه بود تا این که به چمن زاری رسید که پوشیده بود به سبزه ها و گیاهان مختلف چون ملتی در آ ن جا بود و قدرت گرفت ناسپاسی ، راحتی و زیادی نعمت به او راه یافت و با خوشحالی زیاد صدای بلندی بر آ مد و بر اطراف آن چمن زار شیری بود که با حیوانات وحشی و درنده ی بسیار بودند و همه در اطاعت و فرمان شیر بودند شیر هیچ وقت گاو ندیده بود و صدایش را نشنیده بود چنانکه وقتی صدای شنزبه به گوش او رسید وحشت زیادی وجودش را در برگرفت و نمی خواست که حیوانات درنده بدانند که او می ترسد به جای خود ثابت بود و به هیچ طرف حرکت نمی کرد و در میان پیروان شیر دو شغال بودند نام یکی کلیله و نام دیگری دمنه بود و هر دو دارای زیرکی و هوشیاری زیادی بودند دمنه طمعکار و بزرگ منش تر بود به کلیله گفت : حال سلطان را چگونه می بینی که بر جای خود ایستاده و هیچ حرکت و شادی از خود نشان نمی دهد . کلیله گفت : تو را با این حرفها چه کار و ما در کنار این سلطان راحت هستیم و غذایی می خوریم این سخن را فراموش کن . دمنه گفت : همه کسانی که به پادشاهان نزدیک می شوند به طمع خوردن نیست زیرا که شکم را در هر جا و هر چیزی پر کرد فایده نزدیکی به پادشاهان رسیدن به مقامی بلند است و کمک کردن به دوستان و سرکوب دشمنان .کلیله گفت : شنیدم آ نچه را گفتی اما به عقل خود مراجعه کن و بدان هر طایفه ای مقام و منزلت خاصی دارند و ما از این گروه نیستیم که برای این مقام و درجات آ ماده شویم و برای به دست آ وردن آن اقدام کنیم . دمنه گفت : درجات میان جوان مردان و صاحبان انصاف و همت مشترک و محل اختلاف است و هر کسی که شخصیت سالم دارد خود را از پستی ها به مقامی بلند و بالا می رساند و هر کسی که اندیشه ضعیف و عقلی سبک داشته باشد از درجات عالی به مقام پست و بی ارزش سقوط می کند کلیله گفت : این نظری که به آن فکر کرده ای چیست ؟ گفت : می خواهم از این فرصت  استفاده کنم و خودم را به شیر نشان دهم  زیرا که شک و دودلی و ترس و حیرت وجودش را فرا گرفت  و او با نصیحت من آ رامش خاطر پیدا می کند و به این وسیله به او نزدیک می شوم و منزلتی کسب می کنم کلیله گفت چه طور می دانی که شیر حیرت زده است ؟ گفت : با عقل و زیرکی خود نشانه های حیرت را در شیر می بینم زیرا که خردمندان با دیدن ظاهر افراد از باطن آ نها با خبر می شوند کلیله گفت : چگونه نزد شیر مقام و منزلت می خواهی ؟ زیرا که تو به پادشاه  ان خدمت نکرده ای و رسوم آ ن را نمی دانی . دمنه گفت : وقتی مرد دانا و توانا باشد انجام کار بزرگ و برداشتن بار سنگین او را ناتوان نمی کند . کلیله گفت : خدای بلند مرتبه این تصمیم تو را به خیر و صلاح و سلامت نزدیک کند هر چند که من مخالف آنم دمنه رفت و به شیر سلام کرد شیر او را صدا کرد وفت : کجا هستی؟ گفت  : بر درگاه سلطان اقامت داریم و آن را قبله نیاز ها و محل آ رزوهای خود قرار داده ایم و در انتظار هستیم که کاری پیش بیاید و من آ ن را به ا مر سلطان خردمندانه انجام دهم چون شیر سخن دمنه را شنید روی به نزدیکان خود کرد و گفت : مرد باهنر و جوان مرد اگر چه مقامی کوچک و دشمنی بسیار داشته باشد به کمک عقل و مروت در میان دیگران مشخص شود مانند شعله آ تش که هر چند روشن کننده ی  آن می خواهد که شعله ی آ تش زیاد نشود ولی طبیعت آ تش به بالا رفتن است دمنه با شنیدن این سخنان خوشحال شد و گفت لازم است که همه ی خدمتکاران و نزدیکان سلطان هر آ نچه که به نظرشان می آ ید از پند واندرز بیان کنند و میزان خردمندی و درک خود را برای پادشاه مشخص کنند زیرا وقتی که پادشاه پیروان خود را به درستی نشناسد و بر میزان خردمندی و پاکی آ نها آ گاهی نداشته باشد نمی تواند از وجود آنها سودی ببرد و در بزرگداشت آ نها فرمان مناسبی صادر کند . وقتی دمنه این سخن را تمام کرد شگفتی شیر نسبت به او بیشتر شد  او جواب های خوب می داد و زیاد شیر را می ستود و به او بسیار نزدیک شد و در فرصت مناسب از شیر خلوتی خواست و گفت : مدتی است که سلطان را بر یک جای ساکن می بینم و شادی شکار و حرکت را کنار گذاشته است دلیل چیست ؟ شیر می خواست که حالت ترس خود را از دمنه پوشیده نگه دارد که در همین زمان شنزبه به صدای بلندی بر آ ورد و صدای بلند او چنان شیر را ترساند که افسار خویشتن داری از دست داد و راز خود را برای دمنه باز گو کرد و گفت : علت این صداست که می شنوی نمی دانم که از کدام طرف است اما فکر می کنم که صاحب این صدا مثل صدایش پر زور و قدرت است اقامت ما در اینجا کار درستی نیست دمنه گفت : شایسته نیست که سلطان به این سبب مکان خویش را ترک کند و سرزمین دوست داشتنی خود به جای دیگر برود اگر اجازه می دهید میروم و او را به این جا می آ ورم تا جز ء بندگان و چاکران شاه باشد شیر از این سخن خوشحال شد و به آ وردن او دستور داد دمنه پیش گاو رفت و با قدرت و بدون تردید و ترس با او سخن گفت به او گفت : مرا شیر فرستاده و دستور داده که تو را پیش او ببرم گفت : این شیر کیست ؟ دمنه گفت : سلطان حیوانات ، گاو که نام سلطان حیوانات را شنید ترسید و به دمنه گفت : اگر به من جرات بدهی با تو می آ یدم دمنه به او تعهد داد و هر دو به سمت شیر حرکت کردند وقتی به پیش شیر رسیدند از گاو به گرمی احوال پرسی کردو گفت : به این سرزمین کی آ مده ای و دلیل آ مدنت چه بود ؟ گاو داستان خود را بیان کرد شیر به او گفت : در این جا اقامت کن و از مهربانی و بزرگواری و نیکی و نعمت های ما استفاده ی کامل ببر. گاو شیر را مورد ستایش کرد و با میل و رغبت  آماده ی خدمت شد . شیر گاو را به خود نزدیک کرد و در بزرگداشت و محبت به او زیاده روی کرد تا از همه ی نزدیکان شیر عزیز تر شد وقتی دمنه دید که شیر گاو را به خود نزدیک کرد و او را تحسین می کند مضطرب و پریشان شد نزدیک کلیله رفت و گفت اندیشه ی ضعف و ناتوان مرا می بینی برای آ سایش شیر تلاش کردم و از آ سایش خود غفلت کردم و این گاو را به خدمت شیر گماردم تا او به مقام و منزلت رسید و من اعتبار و درجه ی خود را از دست دادم حال راه خلاصی مرا در چه می بینی ؟ کلیله گفت : تو چه فکری کرده ای ؟ دمنه گفت : به این فکر می کنم که با حیله های مختلف او را منصرف کنم کلیله گفت : اگر گاو را هلاک توانی کرد به گونه ای که مشکلی متوجه شیر نشود خوبست و اگر ضرری متوجه شیر می شود مواظب باش که آ ن کار را انجام ندهی و با این جمله سخن را به آ خر رساندند و دمنه از دیدن شیر خودداری کرد تا روزی که آن فرصت به دست آ مد و پیش شیر رفت در حالی که بسیار غمگین بود مدتی است که تو را ندیده ام ، خیر است . گفت : بله ، شیر گفت : بگو ، گفت : این سخن را باید در خلوت و محرمانه گویم . شیر گفت : اکنون وقت مناسب است زود سخنت را بگو که در انجام کارهای مهم نباید تاخیر کرد و آ دم خردمند و با سعادت کار امروز را به فردا نمی گذارد .

دمنه گفت : عاقل چاره ای جز انجام کار حق ندارد زیرا هر کسی که سخنی را از پادشاه مخفی کند و بیان بی چیزی و فقر خود را برای دوستان جایز نداند به خودش خیانت کرده است . شیر گفت : فراوان امانت تو تعیین شده است و نشانه های آ ن در ظاهرت پیداست آن چه تازه اتفاق افتاده است بگو دمنه گفت : شنزبه با فرماندهان لشکر خلوت کرده و از هر یک به نوعی دلجویی کرده است بگو دمنه گفت که شیر را آ زمایش کردم و میزان زور و قدرت او را مشخص کردم و توان تفکر و چاره گری او را می دانم و در هر یک از آ نها ناتوانی زیاد و ضعفی آ شکار دیدم شاه در بزرگداشت آ ن ناسپاس خائن زیاده روی کرد تا اینکه هوای نافرمانی کله اش را پر از باد کرد و چون مکر دمنه در شیر اثر کرد پرسید : نظر تو در این مورد چیست ؟ گفت : وقتی خوره در دندان جای گرفت تنها راه درمان درد کندن دندان است شیر گفت : من از نزدیک شدن با گاو کراهت دارم کسی را پیش او می فرستم و جریان را به او گوشم و اجازه می دهم تا هر کجا که می خواهد برود دمنه دانست که اگر این سخن را شنزبه بشنود بلافاصله دروغ و حیله گری او مشخص می شود وقتی دمنه از برانگیختن شیر آ سوده شد و فهمید که از سخنان او آ تش فتنه در وجود شیر شعله ور شد تصمیم گرفت که گاو را ببیند و او را تحریک کند گفت : شنزبه را ببینم و از اسرار درون او اطلاعاتی بدست آ ورم . شیر اجازه داد دمنه مانند فرد شرمنده ، اندوهگین نزد شنزبه رفت گاو به او خوش آ مد گفت : چگونه سلامت باشد کسی که صاحب جان خود نیست . شنزبه گفت : سخن تو نشان می دهد که تو از شیر تنفر داری و می ترسی دمنه گفت : بله ، اما نه برای خودم و تو سابقه ی پیوند و شروع دوستی من و خودت را می دانی ، شنزبه گفت : ای دوست دل سوز و یار هم پیمان و جوانمرد بگو ، دمنه گفت : از افراد قابل اعتماد شنیدم که شیر با زبان خودش گفته است که شنزبه خوب چاق ده است به او نیازی و از او برای ما آسایشی نیست حیوانات را با گوشت او پذیرایی خواهم کرد وقتی این سخن را شنیدم آمدم تا تو را آگاه کنم و اکنون به صلاح توست که چاره ای کنی و با عجله حیله ای به کار ببری ؛ شاید خطر دور شود و نجات پیدا کنی. هنگامی که شنزبه سخن دمنه را شنید و عهد و پیمان های شیر را به یا د آورد گفت : نیازی نیست که شیر در فکر بی وفایی با من باشد زیرا که من خیانتی به شیر نکرده ام اما ممکن است به دروغ او را بر علیه من تحریک کرده باشند چون افرادی حیله گر و بی فایده در خدمت او هستند همه در انجام کار بد استاد و در خیانت و چپاول ماهر و بی باک هستند دمنه خوشحال شد و با نشاط نزد کلیله رفت کلیله گفت : چه کار کرده ای . گفت : آسایش و راحتی را با چهره ای دیدنی تر و زیبا به سوی من می آید پس هر دو نزد شیر رفتند اتفاقا گاو نیز همزمان با آنها رسید وقتی شیر گاو را دید ایستاد و نعره می کشید و دمش را مثل مار پیچ و تاب می داد. شنزبه فهمید که شیر قصد حمله به او را دارد در این فکر بود و آماده ی جنگ می شد وقتی شیر آمادگی گاو را دید بیرون پرید و هر دو جنگ را شروع کردند و خون از بدن هر دو جاری شد کلیله آن وضع را دید و رو به دمنه کرد و گفت : باران دویست ساله نمی تواند محو کند این فتنه و دشمنی را که تو بر پا کرده ای نگان کن ای نادان دروخیم بودن سرانجام حیله ای خود ؛ دمنه گفت : عاقبت وخیم چیست ؟ کلیله گفت : عذاب وجدان شیر و پیمان شکنی و کشتن گاو و از بین رفتن خون او وقتی که گفتگوی آنها به این کلمه رسید شیر کار گاو را تمام کرده بود وقتی که او را افتاده و در خون غوطه ور دید فکری کرد و با خودش گفت : افسوس از شنزبه با این همه درایت و تیز هوشی و هنرمندی نمی دانم که در این کار درست عمل کردم و آن چیزهایی که از او گفتند حق صداقت و امانت را رعایت کردند یا مانند افرا خائن خیانت کردند و تهمت زدند در هر صورت من خودم را دچار غم و اندوه کردم و دردمندی و پیشمانی سودی ندارد . وقتی که آثار پشیمانی در شیر نمایان شد و سبب آن نیز بدون شک روشن و آشکار شد و دمنه متوجه شد سخن کلیله را قطع کرد و جلو رفت . گفت : در چه فکری زمانی از این زمان  شادتر و روزی از این روز خجسته تر نمی شود . پادشاه در جایگاه پیروزی خوشحال و دشمن در جایگاه شکست و خواری غوطه وری است . گفت : هر وقت که از صحبت و توانایی و خرد و خدمتگزاری شنزبه یاد می کنم مهربانی و دلسوزی بر وجود تسلط یابد و به راستی او پشتیبان سپاه من بود در چشم دشمنان خار و بر چهره دوستان خالی بود (باعث آزار دشمنان و زیبایی دوستان بود) دمنه گفت : شاه را بر آن بی وفای خائن های دلسوزی نباشد و به این پیروزی که نصیب شاه شد و موفقیتی که به دست آمده شاد و خوشحال باشد شیر مدتی با این سخن آرام شد اما روزگار انتقام گرفت و دمنه را رسوا و بد نام کرد و تهمت و تزویر او برای شیر مشخص شد و به قصاص گاو دمنه را به بدترین وضع کشت زیرا درخت اعمال و بذر گفتار هر گونه کاشته و پرورش یابد ثمره می دهد و عاقبت حیله نامیمون است و هر کسی در آن وادی روی آورد آسیب آن سرانجام به خودش رسیده و او را از بین خواهد برد.

 

  • ادبیات متوسظه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی