گروه آموزشی ادبیات متوسطه دوره دوم استان آذربایجان غربی

waz.adabiyat@chmail.ir

وبلاگ گروه زبان و ادبیات فارسی آذربایجان غربی ، راهی برای تجربه لذت ادبیات

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۲
فروردين
محمد بهمن‌بیگی که از او به عنوان پدر آموزش عشایر یاد می‌شود، در سال ۱۲۹۹ در ایل قشقایی در خانوادهٔ محمودخان کلانتر تیره بهمن‌بیگلو از طایفهٔ عملهٔ قشقایی به هنگام کوچ دیده به جهان گشود

هشت ساله که شد، پدر یک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنویسد. محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت. ده ساله بود که در راستای سیاست تضعیف عشایر و تخته قاپوی اجباری، پدرش را به تبعید به تهران محکوم کردند و شش روز پس از تبعید پدر، مادرش را نیز به گناه فراهم کردن آذوقه برای عشایر مخالف دولت، به تبعیدگاه همسرش فرستادند. بنابراین، محمد همراه مادر تبعیدی از کوه‌دشت به تهران آمد و در مدرسهٔ علمیهٔ تهران مشغول تحصیل شد.

  • ادبیات متوسظه
۱۱
فروردين
مأخذ این قصه که درقرن ششم شهرت داشت و خاقانی درتحفه العراقین بدان اشاره کرده و گفته است :    ( به نقل از کتاب احادیث و قصص مثنوی )

    حکایت ذیل است :
   در روزگار سلیمان  علیه السلام  شخصی دربازار مرغکی خرید که او را  هزار دستان گویند . اگر او را در نواهزار دستان است تو را در هوا هزار دستان بیش است . او را در نوا و تو ار در بی- نوایی . آن مرغک را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفس و جای و آب و علف بساخت . و به آواز او مستأنس می بود . یک روز ، مرغکی بیامد هم از جنس او بر قفس نشست و چیزی به قفس او فروگفت . آن مرغک نیز بانگ نکرد ومرد آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد و گفت ای رسول الله این مرغک ضعیف را به بهای گران بخریدم . و به آنچه شرط اول است از جای و آب و علف ، قیام نمودم تا برای من بانگ کند روزی چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزی به قفس او فرو گفت ، این مرغک گنگ شد . از او بپرس تا چرا اول بانگ کرد و اکنون نمی کند ؟
 و آن مرغک را گفت چرا بانگ نمی کنی ؟ مرغک گفت یا رسول الله من مرغکی بودم هرگز دام و دانة صیّاد نادیده . و صیّادی بیامد و در گذر من دامی بگسترد . و دانة چند در آن دام فشاند من چشم حرص بازکردم ، دانه بدیدم . چشم عیرت باز نکردم تا دام بدیدمی به طمع دانه دردام شدم . به دانه نارسیده در دام افتادم . پایم به دام بسته شد و دانه به دست نیامد . چنین باشد ( پروانه به طمع نور در نارافتاد ، چون مرغ به طمع دانه در دام آید ) صیاد مرا بگرفت و از جفت و بچه جدا کرد و به بازار آورد . این مرد مرا بخرید و در زندان قفس بازداشت من از سوز درد فرقت نالیدن گرفتم . او از سرغفلت و شهوت سماع می کرد . و از درد من غافل و بی خبر :
از درد دلِ محب حبیب آگه نیست           
می نالد بیمار و طبیب آگه نیست  
  • ادبیات متوسظه
۱۱
فروردين

به طور مسلم، معلوم نیست که داستان رستم از چه زمانی وارد زبان فارسی شده است. محققان و مورخان حدسهایی بسیار زده اند. در اوستا، کتاب دینی زرتشت، نامی از رستم و زال نیامده است و درست هم همین است؛

زیرا که رستم دین بهی را نپذیرفت و دعوت اسفندیار هم برای ورود او به این دین مؤثر نیفتاد و تا آخر در آیین مهری باقی ماند البته، باید گفت که همه ی این حدسها فرضیه ای بیش نیست. در متن پهلوی بندهشن، هم چنین در کتاب «درخت آسوریک» از رستم نام برده شده است. بدون تردید، داستان رستم یک داستان حماسی ملی است که در مقابل روایات دینی عصر گشتاسب و اسفندیار.

بعضی گفته اند: «رستم همان گرشاسب است؛»

زیرا تمام صفات این دو نفر نزدیکی بسیار به هم دارند و محققان، داستان زال و رستم را با داستان گرشاسب از هم جدا نمی دانند و ریشه ی داستان او را در فرهنگ ملی و محلی مردم سیستان یا زرنگ یا نیمروز جست و جو می کنند و آن را بازمانده ی زمانی می دانند که سیستان در تصرف اقوام سکایی بوده است.

  • ادبیات متوسظه
۰۹
فروردين


این اصطلاح را هم بسیار شنیده اید که می‌گویند فلانی قِسِر در رفت. این ترکیب از اصطلاحات دامپروری است. در گویشهای محلی «قَسَر‌» هم گفته می‌شود و در معنی به گوسفند ماده‌ای اطلاق شده که جفت نخورده و باردار نشده است و یا دیگر توان باروری ندارد. مانند میشهای پیر. در فرهنگ دهخدا آمده است :« به گاو یا گوسفند ماده‌ای که در طول یک دوره‌ی پرواربندی از زیر گاو یا گوسفند نری در برود و باردار نشود، می‌گویند «قِسِر‌»! و به این گاو یا گوسفند می گویند که قِسِر در رفته است!


حال وقتی کسی از بلایی که فرد دیگری می‌خواسته به سرش در بیاورد گریخته و یا از بلایی طبیعی جان سالم بدر برده باشد می‌گویند « فلانی هم قسر در رفت» یا « فلانی از دست بهمانی قسر در رفت ها!»


  • ادبیات متوسظه
۰۹
فروردين


علاوه بر مصدر، اسمهایی نیز در فارسی هستند که با اینکه نشانه‌های مصدری ندارند، ولی حاصل معنی و مفهوم مصدر را می‌رسانند؛ مانند دانش، ستایش، دیدار، خنده، آزادی، آزادگی 

دانش ← دانستن 

ستایش ← ستودن  

دیدار ← دیدن و...

این گونه واژه‌ها را اسم مصدر یا حاصل مصدر می نامند.

  • ادبیات متوسظه
۰۷
فروردين


بلبل:از عربی آمده، از ریشه سامی BL به معنای غلغل کردن، صدا برآوردن

بلبل‌الابریق: لوله کوزه

در فارسی هم بلبله به معنای کوزه لوله‌دار و کوزه شراب است.


پاییز: برگ‌ریزان، خزان، یکی از فصول چهارگانه

فارسی میانه: padez

ایرانی باستان: (زمستان) pati- zaya (نزدیک زمستان)


پرتقال :برگرفته از نام کشور پرتغال. اولین بار پرتغالی‌ها نهال درخت پرتقال را از چین به اروپا بردند. و به دستیاری آنان این میوه در اروپا، امریکا و ایران شناخته شد.


  • ادبیات متوسظه
۰۶
فروردين

  • ادبیات متوسظه