معنی لغات و عبارت تاریخ بیهقی
شرح و توضیح لغات وعبارت های درس
- شبگیر : صبح زود ، سحرگاه / برنشستن: سوار بر اسب شدن/ کران : حاشیه ، کنار،ساحل
- یوزان: جمع یوز ، یوز پلنگ ها / حشم: چاکران،نوکران ،خدمتکاران ، اطرافیان
- ندیمان: همنشینان ، همدمان و مونسان افراد بزرگ / مطربان: خوانندگان و نوازندگان چاشتگاه: هنگام خوردن صبحانه / شراع :در اینجا به معنی « سایه بان » می باشد و معنی بادبان کشتی هم می دهد.
- منظوراز«نان» خوردنی و غذا(مأکولات) می باشد. / بسیار نشاط رفت:بسیار خوش گذشت / دست به شراب کردند:مشغول نوشیدن شراب(نوشیدنی) شدند.
- از قضای آمده : تقدیر چنین بود و اتفاقی که باید پیش می آمد ، پیش آمد .
- ناو به معنی قایق کوچک است. در درس منظور همان کشتی است « ناوی ده : ده ناو (کشتی)
- از جهت نشست او : برای نشستن امیر مسعود { آماده کردند }
- جامه در عبارت «جامه ها افکندند » : گستردنی (فرش) / شراع :سایه بان
- مرجع ضمیر « وی » در جمله : شراعی بروی کشیدند . « ناو » می باشد
- معنی عبارت « وکس را خبرنه » اینست که « هیج کس از اتفاقی که قرار بود پیش بیاید ، خبر نداشت.
- نشستن و دریدن گرفتن یعنی : شروع به غرق شدن( پایین رفتن )و شکستن کرد.
- « هزاهز » یعنی : سر و صدا ، فتنه ای که مردم را به جنبش در آورد.
- معادل امروزی عبارت « هنر ، آن بود »: بخت یار بود ، شانس آنجا بود.
- بِرُ بودند : نجات دادند .
- نیک در جمله ی « نیک کوفته شد »: قید است به معنی بسیار و کاملاً .
« افگار » یعنی : زخمی / « یک دوال پوست و گوشت بگسست » یعنی : لایه ای از پوست و گوشت جدا شد .(به اندازه ی تسمه ای از پوست و گوشتش کنده شد .)
- هیچ نمانده بود از غرقه شدن : نزدیک بود که غرق شود،چیزی نمانده بود که غرق شود.
- « سور » یعنی : شادی و نشاط
« از آن جهان آمده »: از مرگ نجات یافته.
- معنی کلمه « گردانیدن » در عبارت « امیر جامه بگردانید »: « عوض کردن »
- برنشستن: سوار بر اسب شدن / کوشک: قصر – کاخ
- تشویش: نگرانی / اعیان و وزیر : بزرگان و وزیران
- جمله :همه/ صعب: دشوار – خطرناک / مقرون شدن : همراه شدن / مثال دادن: فرمان دادن، امر کردن / توقیع: مهر و امضای زیر نامه / مبشّر: پیام رسان خبر خوش ، مژده دهنده ، خبر آور .
- سرسام افتاد :سر سام یعنی سر درد و هزیا ن گویی (سرسام:نوعی بیماری که به معنای ورم سر(مغز) می باشد). کنایه از این که میزان تب ، بسیار بالا بود
- بار، در عبارت «بار نتوانست داد»: اجازه ی ملاقات دادن.
- محجوب گشت از مردمان: از دید مرم پنهان شد،کسی موفقّ به دیدار و ملاقات با او نشد .
– مگر:قیداستثنااست به معنی بجز/ چون : ضمیر پرسشی به معنی چگونه.
- نُکَت: جمع نکته است. در این عبارات منظور مطالب مهم و برگزیده است .
- بونصر : ابو نصر مشکان رئیس دیوان رسایل مسعود غزنوی است که معادل امروزی آن وزیر دربار است .
- دیوان رسایل یا رسالت: اداره ای بوده که از طرف شاه ، مسئول صدور اسناد رسمی و نوشتن نامه های دولتی به حکام ولایات بوده است و همه ی مکاتبات دولتی از طریق همین دفتر انجام می پذیرفته است .
- منظور ازعبارت:«چیزی که در او کراهیتی نبود»:مطلبی که خبر ی ناگواروناخوشاینددر آن نبود.
- آغاجی اسم خاص است و منظور شخصی است که خادم و پرده دار مخصوص سلطان مسعود و وسیله ی رسانیدن مطالب،پیام ها و نوشته های بین پادشاهان و امیران و بزرگان دولت بوده است . معادل امروزی آن « وزیر دربار » است .
- « خیرخیر » :سریع،تند تند / بر آمد : گذشت/ بخواند (خواندن): صدا زدن، دعوت کردن
- یافتن : دیدن . مشاهده کردن / کتّان : نوعی پارچه سفید رنگ که از الیاف گیاهی به همین نام کتان ، بافته شده است / عقد : گردنبند / تاس :تشت ،ظرفی که در آن مایعات می ریزند/ زَبَر : رو/ زیر : پایین / توزی: پارچه ای ناز کتانی که نخست در شهر توز بافته می شده است، منسوب به توز. / مخنقه: گردنبند
-حرف «را» در عبارت « بونصر را بگوی » از نطر دستوری نقش نمای اضافه و قبل از متمّم آمده است یعنی : به بونصر بگوی
- « درستم » : خوبم ، حالم خوب است .
- بار داده آید : اجازه دیدار و ملاقات داده شود . ] آید در این عبارت فعل معین یا کمکی است بجای شود [ علّت: بیماری ، ناخوشی و مرض / زایل شد : بر طرف شد .
- نامه توقیعی : نامه یا فرمان امضا شده . / حال: جریان ،وضع
- دبیرکافی:یعنی نویسنده ی با کفایت و شایسته/ به نشاط : ازنظر دستوری نقش « قیدی » داردبه معنی با خوشحالی / قلم در نهاد : شروع به نوشتن کرد / نماز پیشین:نماز ظهر / مهمات: کار های مهم /فارغ شدن: به پایان رساندن / گسیل کرده: فرستاده بود در اینجا حذف فعل کمکی بود به قرینه ی لفظی صورت گرفته است. / را در مرا : نقش نمای حرف اضافه به معنی «به» .
- راه یافتن : اجازه ی ورود یافتن. / نیک آمد : به موقع آمدی ( حذف شناسه : «ی»به قرینه ی معنوی / زر پاره :زر تکه تکه شده ، زر خرد شده . / غزو :جنگ / بی شبهت: بی شک و تردید، / ضیعتکی : زمین زراعی کوچکی /فراخ تر : بهتر ، راحت تر .
- درم : واحد پول ، درهم / صلت:هدیه / فخر : مایه ی افتخار /وزر : گناه /وبال: عذاب روا داشتن : شایسته دانستن / امیر المؤمنین : خلیفه مسلمین ( در آن زمان خلیفه ی عباسی) / سنت : شیوه ، روش / در بایست : نیازمند / خداوند ولایات : صاحب همه ی ولایت ها ی اسلامی
- شمار : حساب وکتاب / عهده :مسئولیت /
- عمید : بزرگ / علی اَی ِحال : به هر حال / توقّف : بازخواست / حطام دنیا :مال دنیا / الف در بزرگا : الف کثرت و مبالغه است .( الف تفخیم) / اندیشمند : متفکر
- ۹۵/۰۸/۰۵