گروه آموزشی ادبیات متوسطه دوره دوم استان آذربایجان غربی

waz.adabiyat@chmail.ir

وبلاگ گروه زبان و ادبیات فارسی آذربایجان غربی ، راهی برای تجربه لذت ادبیات

معنی لغات و عبارت تاریخ بیهقی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۵۳ ب.ظ

شرح و توضیح لغات وعبارت های درس

- شبگیر : صبح زود ، سحرگاه    /     برنشستن: سوار بر اسب شدن/ کران : حاشیه ، کنار،ساحل

- یوزان: جمع یوز ، یوز پلنگ ها /   حشم: چاکران،نوکران ،‌خدمتکاران ، اطرافیان

- ندیمان: همنشینان ، همدمان و مونسان  افراد بزرگ /   مطربان:  خوانندگان و نوازندگان چاشتگاه: هنگام خوردن صبحانه  /   شراع :در اینجا به معنی « سایه بان » می باشد و معنی  بادبان کشتی هم می دهد.

- منظوراز«نان» خوردنی و غذا(مأکولات) می باشد.  /   بسیار نشاط رفت:بسیار خوش گذشت   /   دست به شراب کردند:مشغول نوشیدن شراب(نوشیدنی) شدند.

- از قضای آمده  : تقدیر چنین بود و اتفاقی که باید پیش می آمد ، پیش آمد .

- ناو به معنی قایق کوچک است. در درس منظور همان کشتی است « ناوی ده : ده ناو (کشتی)

- از جهت نشست او  : برای نشستن امیر مسعود { آماده کردند }

- جامه در عبارت «جامه ها افکندند » : گستردنی (فرش)   /  شراع :سایه بان

- مرجع ضمیر « وی » در جمله : شراعی بروی کشیدند . « ناو » می باشد

- معنی عبارت « وکس را خبرنه » اینست که « هیج کس از اتفاقی که قرار بود پیش بیاید ، خبر نداشت.

- نشستن و دریدن گرفتن یعنی : شروع به غرق شدن( پایین رفتن )و شکستن کرد.  

- « هزاهز » یعنی : سر و صدا ، فتنه ای که مردم را به جنبش در آورد.

- معادل امروزی عبارت « هنر ، آن بود »: بخت یار بود ، شانس آنجا بود.  

-   بِرُ بودند : نجات دادند .

- نیک در  جمله ی « نیک کوفته شد »: قید است به معنی بسیار و کاملاً .

« افگار » یعنی : زخمی    /    « یک دوال پوست و گوشت بگسست » یعنی : لایه ای از پوست و گوشت  جدا شد .(به اندازه ی تسمه ای از پوست و گوشتش کنده شد .)

- هیچ نمانده بود از غرقه شدن  : نزدیک بود که غرق شود،چیزی نمانده بود که غرق شود.

- « سور » یعنی : شادی و نشاط

« از آن جهان آمده »:  از مرگ نجات یافته.

- معنی کلمه « گردانیدن » در عبارت « امیر جامه بگردانید »: « عوض کردن »  

- برنشستن: سوار بر اسب شدن  /     کوشک: قصر کاخ

- تشویش: نگرانی  /   اعیان و وزیر  : بزرگان  و وزیران  

- جمله :همه/ صعب: دشوار خطرناک  /  مقرون شدن : همراه شدن  / مثال دادن: فرمان دادن، امر کردن  /  توقیع: مهر و امضای زیر نامه /  مبشّر: پیام رسان خبر خوش ، مژده دهنده ، خبر آور .

-  سرسام افتاد :سر سام یعنی سر درد و هزیا ن گویی (سرسام:نوعی بیماری که به معنای ورم سر(مغز) می باشد). کنایه از این که میزان تب ، بسیار بالا بود

- بار، در عبارت «بار نتوانست داد»: اجازه ی  ملاقات دادن.

- محجوب گشت از مردمان: از دید مرم پنهان شد،کسی موفقّ به دیدار و ملاقات با او نشد .

مگر:قیداستثنااست به معنی بجز/    چون : ضمیر پرسشی به معنی چگونه.

- نُکَت: جمع نکته است. در این عبارات منظور مطالب مهم و برگزیده است .

- بونصر : ابو نصر مشکان رئیس دیوان رسایل مسعود غزنوی است که معادل امروزی آن وزیر دربار است . 

- دیوان رسایل یا رسالت: اداره ای بوده که از طرف شاه ، مسئول صدور اسناد رسمی و نوشتن نامه های دولتی به حکام ولایات بوده است و همه ی مکاتبات دولتی از طریق همین دفتر انجام می پذیرفته است .

- منظور ازعبارت:«چیزی که در او کراهیتی نبود»:مطلبی که خبر ی ناگواروناخوشاینددر آن نبود.

- آغاجی اسم خاص است و منظور شخصی است که خادم و پرده دار مخصوص سلطان مسعود و وسیله ی رسانیدن مطالب،پیام ها و نوشته های بین پادشاهان و امیران و بزرگان دولت بوده است . معادل امروزی آن « وزیر دربار » است .

- « خیرخیر » :سریع،تند تند / بر آمد : گذشت/  بخواند (خواندن): صدا زدن، دعوت کردن       

- یافتن : دیدن . مشاهده کردن  / کتّان : نوعی پارچه سفید رنگ که از الیاف گیاهی به همین نام کتان ، بافته شده است  / عقد : گردنبند   / تاس :تشت ،ظرفی که در آن مایعات می ریزند/ زَبَر : رو/ زیر : پایین  / توزی: پارچه ای ناز کتانی که نخست در شهر توز بافته می شده است، منسوب به توز. / مخنقه:   گردنبند

-حرف «را» در عبارت « بونصر را بگوی » از نطر  دستوری نقش نمای اضافه و قبل از متمّم آمده است یعنی : به بونصر بگوی 

- « درستم » : خوبم ، حالم خوب است  .

- بار داده آید  : اجازه دیدار و ملاقات داده شود . ] آید در این عبارت فعل معین یا کمکی است بجای شود [ علّت: بیماری ، ناخوشی و مرض / زایل شد : بر طرف شد .

- نامه توقیعی : نامه یا فرمان  امضا شده . /  حال: جریان ،وضع

- دبیرکافی:یعنی نویسنده ی با کفایت و شایسته/   به نشاط : ازنظر دستوری نقش « قیدی » داردبه معنی با  خوشحالی    /  قلم در نهاد : شروع به نوشتن کرد / نماز پیشین:نماز ظهر   / مهمات: کار های مهم   /فارغ شدن: به پایان رساندن / گسیل کرده: فرستاده بود در اینجا حذف فعل کمکی بود  به قرینه ی لفظی صورت گرفته است. / را در مرا : نقش نمای حرف اضافه به معنی «به» .

- راه یافتن : اجازه ی ورود یافتن. / نیک آمد : به موقع آمدی ( حذف شناسه : «ی»به قرینه ی معنوی  / زر پاره :زر تکه تکه شده ، زر خرد شده . / غزو :جنگ /  بی شبهت: بی شک و تردید،  / ضیعتکی : زمین زراعی کوچکی  /فراخ تر : بهتر ، راحت تر .

- درم : واحد پول ، درهم  /  صلت:هدیه  / فخر : مایه ی افتخار  /وزر : گناه /وبال: عذاب        روا داشتن : شایسته دانستن / امیر المؤمنین : خلیفه مسلمین ( در آن زمان خلیفه ی عباسی) / سنت : شیوه ، روش  / در بایست : نیازمند /   خداوند ولایات : صاحب همه ی ولایت ها ی اسلامی

- شمار : حساب وکتاب / عهده :مسئولیت  /  

- عمید : بزرگ  / علی اَی ِحال : به هر حال  / توقّف : بازخواست  / حطام دنیا :مال دنیا  /                                  الف در بزرگا : الف کثرت و مبالغه است .( الف تفخیم)    /     اندیشمند : متفکر

  • ادبیات متوسظه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی